مقالات علمی و تاریخی

این وبلاگ جهت رشد و ارتقا فرهنگ عمومی در جامعه می باشد

مقالات علمی و تاریخی

این وبلاگ جهت رشد و ارتقا فرهنگ عمومی در جامعه می باشد

ستارخان

ستارخان

 

ستار که با پسوند "خان" و بعد ها با لقب 'سردار ملی' به یکی از چهره های شاخص عصر مشروطه ایران بدل شد، فرزند بزاز فقیری به نام حاج حسن قره داغی بود.

ستارخانستار که با پسوند "خان" و بعد ها با لقب 'سردار ملی' به یکی از چهره های شاخص عصر مشروطه ایران بدل شد، فرزند بزاز فقیری به نام حاج حسن قره داغی بود.

ستارخان به سال ۱۲۸۴ قمری در قره داغ به دنیا آمد و پس از آنکه برادر بزرگش اسماعیل به سبب یاغیگری توسط حاکم قره داغ اعدام شد، به همراه پدر از قره داغ به تبریز مهاجرت کرد.

او در سال ۱۳۰۴ به واسطه درگیری قاطرچیان ولیعهد در دژ نارین قلعه در اردبیل زندانی، اما پس از دو سال با کمک یک زندانی دیگر به نام هاشم قوجه بیگلو گریخت تا سرانجام با توسل پدرش به حاج میرزا جواد، مجتهد متنفذ تبریز، و شفاعت این یکی نزد دیوانیان خطایش بخشوده شود.

به سال ۱۳۱۹ ه.ق به عتبات در عراق رفت و در بازگشت به شغل مباشر املاک حاج محمدتقی صراف درآمد. وی تا سال ۱۳۲۱ ه.ق بر سر همین کار بود و پس از آن به شغل دلالی اسب پرداخت. گاه افراد دزد زده و مایوس از ماموران دولت به ستار متوسل می شدند؛ او نیز دزدان را دنبال می کرد و اموال مسروقه را به صاحبش بر می گرداند و دستمزدی می گرفت.

با بالا گرفتن جنبش مشروطه ستارخان به صف مشروطه خواهان پیوست و به عضویت انجمن حقیقت که یکی از مراکز مشروطه خواهان تبریز بود در آمد. سپس به انجمن ایالتی تبریز رفت و آمادگی خود را برای خدمت به مشروطه اعلام کرد و به توصیه بصیرالسلطنه، رییس انجمن ایالتی، او و باقرخان هرکدام به سرکردگی ده سوار مسلح به استخدام پلیس درآمدند.

پس از به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه، عین الدوله از طرف شاه برای سرکوب مشروطه خواهان تبریز به آذربایجان رفت. ده نفر از اشخاص بی طرف و نیکنام تبریز با صلاحدید مشروطه خواهان برای مذاکرات آشتی کنان به دیدن عین الدوله رفتند، اما گفتگوی ایشان به جایی نرسید زیرا عین الدوله تسلیم بی گفتگوی مجاهدان و مشروطه خواهان را می خواست. مجاهدان و مشروطه خواهان هم اعاده حکومت مشروطه و اجرای کامل قانون اساسی و افتتاح مجلس را شرط تسلیم خود می دانستند.

مذاکرات طرفین به جایی نرسید و درگیری آغاز شد. اوایل شعبان به دستور عین الدوله اردوی ماکو به سرپرستی عزت الله خان، فرزند اقبال السلطنه ماکویی، وارد قریه سهلان شدند. شجاع نظام به استقبال عزت الله خان رفت و نقشه جنگ را اینگونه طرح کردند که با یورش چندجانبه به شهر، کوی های تحت اختیار مشروطه خواهان را محاصره کنند.

محاصره تبریز

تفنگچیان تبریز

تعدادی از مبارزان دوران مشروطه در نبریز

این حمله در روز جمعه ۱۸شعبان آغاز شد. عزت الله خان با اردوی ماکو، شجاع نظام با اردوی مرند، و سالار ارفع و عیوضعلی اسکویی با افراد اسکو و تفنگچیان سرخاب و دوچی و عده ای دیگر از نیروهای طرفدار دولت یورش خود را از اولین ساعات روز شروع کردند.

در پایان روز این جنگ به شکست اردوهای دولتی انجامید. دلاوری ستارخان، باقرخان، حسین خان یارالایی، حسین خان باغبان و جمعی از مجاهدان قفقازی و ارمنی پیروزی را نصیب مشروطه خواهان کرد.

با پیشرفت های مشروطه خواهان و عقب نشینی پیاپی نیروهای دولتی، عین الدوله سرانجام شهر تبریز را محاصره کرد. او می خواست با بستن راه آذوقه بر شهر مشروطه خواهان را مجبور به تسلیم کند. مجاهدان برای شکستن خط محاصره تلاش فراوانی کردند.

عاقبت کنسول های روس و بریتانیا به انجمن رفتند و از مجاهدان خواستند که دست از جنگ بردارند، زیرا به تقاضای دو سفارت شاه قول داده بود که در صورت پایان جنگ قوای دولتی مانع ورود آذوقه نشود . مشروطه خواهان این پیشنهاد را رد کردند و دولت های روس و بریتانیا به بهانه حفظ جان اتباع خود نیروهای روس را وارد تبریز کردند.

فرمانده روس از مجاهدان خواست که اسلحه بر زمین بگذارند. در همین حال سپاهیان روس سنگرهای داخل شهر را خراب کردند و رفته رفته مداخلات و تجاوزاتشان آشکارتر شد. ستارخان و باقرخان و چند نفر از فرماندهان نیروهای ملی به دیدن ژنرال اسنارسکی فرمانده قوای روس رفتند و پس از این ملاقات به افراد خود دستور دادند که در برابر روس ها هیچگونه ایستادگی نکنند و عده ای از سران مشروطه خواهان به کنسولگری عثمانی پناهنده شدند.

استقبال از ستارخان - تهران

جمعیت زیادی در دروازه دولت تهران به استقبال ستارخان رفتند

عزیمت به تهران

بعد از تصرف تهران به دست نیروهای بختیاری و مجاهدان شمالی، ستارخان و سایر پناهندگان کنسولگری عثمانی از تحصن به در آمدند. در این تحولات مخبرالسلطنه هدایت بار دیگر به ایالت آذربایجان منصوب شد. او اهمیت چندانی به ستارخان نمی داد؛ در سوی دیگر ستارخان هم خود را ناجی آذربایجان و حافظ مشروطه می دانست و این به کدورت میان دو نفر انجامید.

با این اختلاف هنگامی که سردار بهادر و یپرم خان برای خاموش کردن آتش نا امنی به آذربایجان آمدند، ستارخان از سردار بهادر خواست که موجبات رفتن او را به تهران فراهم کند. سردار بهادر نیز به سردار اسعد نوشت. چندی بعد از طرف عضدالملک، نایب السلطنه، سردار اسعد، وزیر جنگ، و مستشارالدوله، رییس مجلس، چند تلگراف به ستارخان و باقرخان رسید که آنها را به تهران دعوت می کرد.

ستارخان و باقرخان هر یک با پنجاه سوار مسلح به سوی تهران حرکت کردند. شیخ محمد خیابانی و اسماعیل نوبری، دو نماینده تبریز، از تهران تا زنجان به استقبال ستارخان آمدند و خیابانی به ستارخان در مورد رفتنش به تهران هشدار داد.

در قزوین و کرج استقبال با شکوهی از دو سردار انجام شد. بیرون دروازه تهران نیز جمعیت بسیاری برای دیدن ستارخان و باقرخان گرد آمده بودند. در نهایت با کالسکه سلطنتی آنها را به باغشاه و به دیدار احمدشاه بردند.

در بین مردانی که برای دفاع از مشروطیت و حقوق ملت دست به شمشیر برده و آنرا پس از استبداد صغیر دو مرتبه بازگردانیدند، ستارخان سردار ملی مقام اول را دارد؛ بحق او قهرمان مشروطیت ایران است.
ستارخان پیش از مشروطیت از لوطیان تبریز بود. لوطیان تبریز از قدیم طبقه خاصی را تشکیل میدادند و اخلاق و عادات بخصوصی داشتند. با حکومت و مأمورین دولت همیشه مخالفت می نمودند؛ چنانکه در عصر شاه طهماسب صفوی عده ای از آنان در عصیان طغیان نمودند و به مجازات رسیدند. پس از بروز اختلاف بین متشرعه و شیخیه، لوطی ها نیز دو دسته شدند و به مخالفت همدیگر برخاستند. اعمال و رفتار آنان مورد توجه طبقات مردم بود. محمدامین خیابانی دیوانی به زبان ترکی درباره وقایع لوطی های تبریز سروده که در عهد نادرمیرزا مؤلف "تاریخ تبریز" با وصف چند دفعه چاپ کمیاب بوده است. ستارخان از لوطیان بومی نبود، بلکه اصل او از قراجه داغ و از ایل محمدخانلو بود. خود به شیخیه اعتقاد داشت و روزگاری در اطراف شهر به سر می برد. پنهانی به مشهد رفته و برگشته بود.
ستارخان پس از اعلام مشروطیت به شهر آمد و به اسب فروشی اشتغال ورزید و سپس جزو مجاهدین مسلح گردید. پس از بمباردمان مجلس، دعوت انجمن ایالتی آذربایجان را که خود را به دنیا جانشین مجلس بمباردمان شده معرفی می کرد، قبول کرد. در محله امیرخیز با قوای دولتی جنگ نمود. با وصف شکست مجاهدین و سست شدن آنها، وی استقامت به خرج داد و تسلیم نشد و محله امیرخیز را به تصرف قشون دولتی نداد. وقتی بر ایران گذشته است که مشروطیت فقط در محله امیرخیز تبریز وجود داشت و همه جای ایران در دست پادشاه مستبد بود.
ژنرال قونسول روس به وی بیرق روسیه داده و تضمین می کرد که اگر تسلیم شود از تعرض محمدعلی شاه مصون باشد، اما او قبول نکرد. آنقدر مقاومت کرد تا مجاهدین محلات دیگر به جنبش آمدند و قوای دولت را عقب راندند. این مقاومت به محمدعلی شاه معلوم ساخت که بلوای تبریز امری جدی است و ممکن است کار آن بلوا بالاتر گیرد و کار به جاهای باریکتر بکشد. این بود که عین الدوله را به محاصره تبریز فرستاد و از عشایر و خوانین نفر و اسلحه خواست. ستارخان بدواً اردوی ماکو را منهزم نمود و بعداً عین الدوله را عقب نشاند و بر تبریز مسلط شد. پس از آن، به زور از مردم اعانه خواست و مرتکب بعضی اشتباهات شد و مردم را ناراضی نمود. (موضوع اعانه جمع کردن ستارخان مربوط می شود به خبردار شدن انجمن تبریز از بمباردمان مجلس و احتمال کودتا بر علیه مشروطیت نوپا. نخستین اقدام انجمن پس از اطلاع بر این موضوع، پس از ارسال تلگرافها به سایر شهرها، در صدد اعزام نیروی مسلح به تهران درآمد. به دنبال این تصمیم دفتر اعانه ای برای تأمین هزینه این اردوکشی دایر گردید.)
پس از آنکه قشون روس وارد تبریز گردید، وی به شهبندری عثمانی (قونسولخانه) پناه برد و بالاخره به طهران رهسپار شد. در پایتخت مشروطه پذیرایی گرم و باشکوه از وی به عمل آمد. ستارخان با شاه و نایب السلطنه در یک کالسکه نشسته، با جلال تمام وارد شهر گشت و در باغ اتابک منزل گرفت.
چون پس از فتح تهران به دست ملیون، احتیاجی به وجود مجاهدین نبود و این جماعت با در دست داشتن اسلحه امنیت پایتخت را متزلزل می کردند، دولت مشروطه بر آن شد که اسلحه مجاهدین را جمع کند. مجاهدین تهران به منزل ستارخان سردار ملی جمع شده، بنای مقاومت را گذاشتند. در نتیجه تیراندازی ها تیری به پای او اصابت کرد و (بدین گونه پایی که در صحنه های آتش و خون دلیرانه و بی تزلزل گام زده بود با تیر دولت انقلابی از رفتار باز ایستاد و بنا به قول احمد کسروی "بدینسان یگانه قهرمان آزادی از پا درافتاد" - تاریخ هیجده ساله، ص 143) مجاهدین مغلوب شدند. در اثر آن تیر مزاج ستارخان علیل شد. مرگ سردار ملی را عصر روز سه شنبه 25 آبانماه 1293 شمسی مطابق به 28 ذیحجه 1332 قمری نوشته اند. سردار هنگام پیوستن به جاودانگی 48 سال داشت. جسم بی روح وی را در مقبره طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم در شهر ری به خاک سپردند. آرامــگـــاه ســـردار تا سال 1324 شمسی وضع حقیرانه ای داشت. در این سال پس از میتینگ طرفداران پرشور ستارخان بر سر قبر وی، یک آرامگاه موقتی ساخته شد. ولی یک سال بعد این آرامگاه با خاک یکسان شد. بعدها به همت امیرخیزی و دیگران، سنگ قبری برای آرامگاه سردار تهیه شد که به قول سلام الله جاوید "اگر چه لایق آن مرحوم نبوده، ولی از هیچ بهتر است".
این بود تاریخ زندگانی پرحادثه مردی که مشروطیت ایران را نجات داده است. در یک خانواده کوچک به دنیا آمد، در یک محیط فاسد تربیت شد، در یک ساعت بحرانی دست به اسلحه برد. چون مدافع مشروطیت بود او از یک حرکت مترقی دفاع کرد و نامش جاویدان شد.
درباره ستارخان خیلی چیزها نوشته و گفته اند. در خارج از آذربایجان او را به درستی نشناخته اند. در خود آذربایجان نیز چون مردم عادی نمی توانستند بر خود هموار کنند که یک نفر اسب فروش بر یک شهر بلکه بر یک ایالت فرمانروا باشد. درباره او برای کوچک کردن او قصه ها ساختند و پرداختند. اما حقیقت قضیه اینکه وی مردی شجاع و نسبت به مشروطیت صمیمی بود و چون از آن دفاع کرده، قهرمان مشروطیت به شمار رفته است و خالی از ضعف و نقص نبوده است. غیر از آن هم نمی شد از وی متوقع بود و جوانمردی هائی هم داشته است.
دو برادر و یک برادرزاده او را سالداتهای روس به دار زده اند، یعنی در راه مشروطیت قربانی داده است؛ بنابراین سزاوار احترام است.
فعلاً مجسمه ستارخان در موزه آذربایجان به معرض نمایش بازدید کنندگان گذاشته شده است. و نیز تندیس نیم تنه آن قهرمان آزادی در ورودی نمایشگاه بین المللی تبریز گذاشته شده است.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد