مقالات علمی و تاریخی

این وبلاگ جهت رشد و ارتقا فرهنگ عمومی در جامعه می باشد

مقالات علمی و تاریخی

این وبلاگ جهت رشد و ارتقا فرهنگ عمومی در جامعه می باشد

داستان قاچاق نبی

علیرضا ذیحق

              
 
      حماسه و محبت در ادبیات شفاهی آذربایجان    

 

 

داستان قاچاق نبی 

 

« نبی » دهقان زاده ای فقیر و گمنام بود که به نزد اغنیاء و مالکین به چوپانی می پرداخت . روزی جرقه ی خشم پدرش « علی کیشی»، به ستمی ناروا و بیگاری در زمین ارباب چنان شعله ور می گردد که در اعتراضش به ظلم و نابرابری، غضب خان چنان اوج می گیرد که تن نیمه جان او را نقش زمین می کند و اینجاست که نبی با خشونت به اعتراض بر می خیزد و از واهمه ی انتقامی سخت ، زادگاهش را به اجبار ترک می کند . آبها از آسیاب می افتد و نبی از غربت باز  می گردد و پدر و مادر به فکر عروسی وی می افتند که شاید از این رهگذر آرامش از دست رفته را بازیابند و روح عاصی او اندکی آرام گیرد.

«نبی» دلداده  و مفتون « هجر» است و حدیث این عشق آتشین ، شهره ی آفاق . اما هجر را ازنبی دریغ می دارند و گزیری جز گریز نمی ماند و دو دلداده چون به رغبت دست در دست هم فرار می کنند ، پدر « هجر » ناچار، به وصلت آنان رضایت می دهد .

زندگی، روالی عادی به خود می گیرد و اما واقعه ای ، نبی را برای همیشه به کوران مبارزه و میان دهقانان می کشاند . مادرش « گوزل» مورد تهدید امنیه ها قرار می گیرد و نبی که با آنان در می افتد ، رشادتهایش نام آورش می کنند و به سیمای مبارزی فراری درمی آید که جز قنداق تفنگش بالشی بر بالینش دیده نمی شود .

آوازه ی « قاچاق بنی» در ایل و محال می پیچد و هرجا که بیدادگری خانها و اربابان ، دمار از روزگار خلق درمی آورد او یکه تاز میدان می گردد و با حمایتی که وی از ستمدیدگان می نماید و حمایتی نیز که مظلومین از وی می کنند ، در قلب مردم جای خود را هر روز وسیع و وسیع تر می یابد . دهقانان او را در میان خود می پذیرند و او هر از گاهی را در دهی می ماند و نام و نشان او از حکومتیان مخفی نگاهداشته می شود و بدینسان « قاچاق نبی » تجسم آمال و آرزوهایی میگردد که تحقق آنها چون آتشی زیر خاکستر ، در دلهای مردمان عصر و دیار ،هرچند پنهان اما همچنان سوزان و روشن بود .

اما « هجر » شیرزنی بی باک که دور از ایل و تبار به روی زین اسب و دوشادوش قاچاق نبی  سرگشته ی دیاران است و شیفته ی رزم و دلیری .

امنیه ها و مأموران حکومتی تزار روسیه ،با همدستی مالکین و فئودال ها ، هرجا که خبری از نبی   می یابند ، قشون و افرادشان را به دستگیری او راهی می سازند و اما قاچاق نبی چون عقابی سرافراز از خطر می گریزد و اوج قله ها را مأوایش می سازد . در سیر مبارزه ، قاچاق نبی به عصیا نگری شکست ناپذیر بدل می گردد که وقتی خصم بر او توان چیره گری نمی یابد با توطئه ای سازمان یافته « هجر » ر ا به غل و زنجیر می کشند و در محبس اش می اندازند تا نبی را در دام اندازند .

« هجر » رنج و زخم تازیانه را بر جان می کشد و کینه هایش به نابرابری ها ، صیقل می یابد و شیفتگی و عشق اش به « نبی » بیش از پیش پرجلا و پرشکوه می گردد . نبی که به رهایی او      می رود  با اسب یکتا و و فامندش « بوزآت » چنین ساز و نوا آغاز می کند :" اسبم « بوزآت » پلنگ رزم است ! نگاهش مغرور چون نگاه عقاب و چشمانش قشنگ همچون چشم آهوان. مونس شانه هایم تفنگ است و زینت کمرم خنجر و شمشیر . چون تندر و طوفان بتاز ای « بوزآت » که « هجر » در محبس است و دل بی تاب ... ."

بدینسان نبی و هجر را بارها اسیر دام و میله های زندان می کنند و اما باروها و حصارهای محبس خانه ها ، با توانگری اندیشه و یاری یاران و دلیران ، تاب آنان را نمی آورند و همچنان پرخروش و پرتوان به یاری محرومان می شتا بند و « آینالی » که تفنگ نبی بود چون رعد می غرد و ترس بر جان ظالمین می اندازد .

روزگاری که قاچاق نبی از تعقیب و گریز امنیه ها هیچ جایی را امن و امان نمی یابد درشبی بارانی که ارس طغیان می کرد و باد وطوفان ،درختان بیشه ها را می شکاند و صفیر گلوله ی ژاندارم ها با نفیر باد می پیچید به همراه هجر با گیسوانی افشانی در باد و تفنگی بر دوش و قطارهای فشنگی که حمایل شانه هایش بود و بر روی اسب همچون برق می تازید ، از آبهای پرخروش ارس می گذرد تا پیش یاران ایرانی مأوای امنی بیاید .

" هجر "با « مهدی »، یار یگانه و وفادار نبی کنار ارس می ماند و اما نبی، رهسپار رزم و ستیز می گردد و غافل از اینکه امنیه های هردو سوی ارس با تحریک مالکان و فئودال ها آنی از آنان غافل نیستند . در غیاب نبی ، تعدی حیثیت هجر می کنند که هجر ، بی باک و دلیرانه پاس ناموس     می دارد و مردانه می کُشد و می رزمد و آوازه ی گُردی و جسارتش تا دورترها می گسترد .

کینه ی خصم ، از نبی آنچنان اوج می گیرد که از هیچ دسیسه ای برای هلاک او فرو نمی مانند تا اینکه از مکر و فریب یک زن برای قتل نبی سود می جویند . زن مکّارِِ"شاه حسین"  یکی از یاران نبی را با تطمیع و بذل طلاها و جواهرات گول می زنند و روزی که نبی میهان آنان است ، او به ناروا مدعی آزار نبی به خویشتن می شود و شاه حسین از این ادعای کذب چنان می آشوبد که تفنگش را برمی دارد و پنهانی منتظرنبی می ماند . قاچاق بنی که بی خبر از همه جا با خیل یارانش سوی خانه ی رفیق می آمد هدف تفنگ شاه حسین قرار می گیرد و گلوله ها چنان کاری و عمیق بر دلش می نشینند که تنها مجالی می یابد چنین سخن گوید : « ای دوست ، ای نامرد برای چه کشتی مرا؟ من که خاک پای تو بودم ! چرا گذاشتی نامردمان و غداران به آرزوهایشان چنین آسان برسند؟ ... آی هجر ! ای زیباترین سوگلی دیار! کجایی که یارت را کشتند !؟نبی ات را کشتند ! در غربت، آن هم یک رفیق ... ای مردمان ، ای یاران، نبی را کشتند ! نبی را که فدایی ایل و تبار بود و فریادرس بیچارگان ! ... دشمنان هرگز دل این کار را نداشتند ... یک عزیز... یک دوست مرا کشت ! یک ... »

می گویند که نبی آهی نکشید و آنچنان از « آینالی »چسبیده بود و چنان خشمی در ابروانش گره خورده بود که گویی غضب خفته  در سیمای او،هنوز تا ابد جاودانه است.

با مرگ "نبی" زن ها مویه آغاز کردند و عروسان و دختران در عزایش گیسوان کندند و یاران به خونخواهی بپا خواسته و" شاه حسین "و زن نابکارش را کشتند و اما نامهای" نبی و هجر" ماندند تا در دلها، زیستنی دگرگونه آغاز کنند .


داستان قاچاق نبی داستان قاچاق نبی داستان قاچاق نبی داستان قاچاق نبی داستان قاچاق نبی داستان قاچاق نبی داستان قاچاق نبی داستان قاچاق نبی داستان قاچاق نبی داستان قاچاق نبی داستان قاچاق نبی 

نظرات 2 + ارسال نظر
اصغر عبداللهی هولیق پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1398 ساعت 11:56 ب.ظ http://تهران

ما هم میدانیم که قاچاق نبی اهل آذربایجان بوده ولی اگر توضیح میدادید اهل کدام شهر وقبرش کجاست خیلی ممنون میشدیم


دیه:

آتوسا یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1401 ساعت 06:08 ب.ظ

چقدر زیبا روایت کرده بودید.ممنونم‌.بهره بردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد